دردهای یک زن ایرانی / از کودک همسری تا ترک اعتیاد در قبر/ شوهر دومم اچ آی وی داشت و به من نگفت

دایی، به من پول می داد تا برایش مواد مخدر بخرم. هفت ساله بودم. من هر روز می دیدم که چگونه مواد مصرف می کنند؛ برای همین شیوه مصرف را یاد گرفته بودم و یواشکی، بخشی از مواد دایی را بر می داشتم و در فرصتی مناسب، مواد می کشیدم.

داستان در مورد زنی است به نام مرجان. کسی که صابون سختی های روزگار، بسیار به تنش خورده است. او زنی است که تجربه هایی در زندگی داشته که حتی تصورش برای بسیاری از ما، ترسناک و دلهره آور است. او این روزها، در حالی که در اوج جوانی است؛ ولی به شدت خسته به نظر می رسد.
پیمایش به بالا